روز جمعه 94.2.4: صب ساعت 4 خوابیدم......ساعت 8 بیدار شدم و دیدم دخی 6:43 مسیج داده که بستریش کردن و دعاش کنم...
......
خوابالو بودم یهو استرس گرفتم و بلند شدم و شروع کردم به آیه الکرسی خوندن.........انگار داشتن رخت میشستن.....
.
همش با خودم میگفتم یعنی الان در چه حاله.......ظهر رفتیم خونه مادربزرگ اینا.....
همه اونجا بودن.......من اصلا حواسم جای دیگه بود......تا ساعت 4:19 که اس داد همه چی تموم شد........
آخ گل از گلم شکفت..
....و شروع کردم به گپ زدن باهاش و تبریک واسه قدم نو رسیده....
..
گفت که ساعت 7:40 به دوینا اومده اوووجولاتمون...
....و یه عکسم از نی نی برام فرستاد...
.....
خیلی خوشحال شدم.
.....
بعد از خونه مادربزرگ رفتیم دور دور که پدر پیچید به سمت پارک لوله......
حدودا یک ساعتی تو پارک قدم زدیم و بعد خونه...
....
روز شنبه 94.2.5: اشتباه بزرگی کردم و دیلیت أکانت کردم و داغون بودم.......روز مزخرفی بود..
..
روز یکشنبه 94.2.6 : بازم رو مود نبودم.......
روز سه شنبه 94.2.8 : صب با مامان رفتم و اقدام کردم واسه کد گرفتن......
بالاخره به هدفم رسیدم.....یه تصمیمی که چند ماه یا شایدم یک سال بود که گرفته بودم ولی جور در نمیومد انجامش بدم رو انجام دادم!!!
فعلا مراحل اولیه ش طی شد........
عصر آش دندونی سامیار را خوردم.....عشقمممم آش دندونیه...
...
شب خییییلی دلشوره داشتم.....یه جوری بودم.....نمیدونستم فردا چی میخواد بشه.......و یه جورایی ذوق داشتم........
انقد فکرم مشغول بود که از ساعت 12 رفتم که بخوابم ولی 4 صب خوابم برد.........
روز چهارشنبه 94.2.9 ....
6 بیدار شدم...یعنی همش 2 ساعت خوابیدم....
.
از چند روز قبل تصمیم گرفته بودم زودتر از روزای دیگه از خونه بزنم بیرون....هم واسه خاطره اینکه برم جایی همم اینکه به سرکلاس ریزپزدازنده برسم....
ساعت 7:40 از خونه زدم بیرون.......رفتم یه جا......
و بعد برگشتم به مسیر اصلیم و رفتم سوار اتوبوس شدم و راهی دانشگاه شدم......
تو راه با آبجی چت میکردم و موسیقی گوش میدادم......
دلم خیلی گرفته بود......تا برسم به دانشگاه کلی گریه کردم..
...
سر سه راه پیاده شدم و رفتم پیش مسئول آموزشی واسه گرفتن فرم کارآموزی.....
تا دیدمش گفتم سلام آقای......اومدم فرم کارآموزی بگیریم گفت مگه تو نگرفتی فررررررم؟؟؟؟.....
خندیدم گفتم نشد اونجا......خداروشکر حالش خوب بود و خندید گفت عب نداره برو درخواست بده بیام فرم جدید بدم.....
گفتم درخواست دادم......گفت باشه پس الان میام....
خلاصه اومد و شروع کرد به آماده کردن فرم من......یهو گفت تو پسوند نداشتی؟؟؟
خندیدم و گفتم حذف کردم دیگه و بعد گفتم چه خوب یادتون مونده.....خندید گفت آرره یادمه....
..کلا رو مود بود...
.
بعد گفت چی بود و اونجا کجا میشه و پدرتم حذف کرده یا نه و راجع به آشنا پیدا کردن تو جایی و اینا حدوده 10 مین صحبت کرد تا فرم آماده شه.......
بعد رفتم فرم رو بدم رئیس امضا بزنه مسئول اداری از طرف رئیس امضا زد و مهر کرد بعد گفت میخوای بری فلان جا کار کنی؟؟؟؟......فلان کارم میکنی؟؟؟؟؟
گفتم ای بابا این سومین فرمه که میگیرم هنوز جور نشده برم....
.....گفت ایشالا اینجا میشه......گفتم ایشالا و تشکر و اومدم بیرون.......
رفتم ساختمون بالا........طبقه چهارم و دیدم همون لحظه استاد هم اومد با پسرا.......
رفتیم سر کلاس و .......تقریبا 20 مین گذشته بود شیدا و عاطی اومدن.......
معصومه خانی نیا هم اومد......ساعت 2 تموم شد و اومدیم اتوبان سریع سوار اتوبوس شدیم.....
شیدا و عاطی جلوی من نشسته بودن و من صندلی عقب با یه خانومه دیگه.....
شیدا و عاطی میخواستن برن هفت حوض......ولی من نرفتم و باهاشون خداحافظی کردم........ا
صلا رو مود نبودم و خیلی دپرس........جوری که اگه خیابون نبود میشستم یه گوشه و فقط گریه میکردم.....
...
تو راه شخصی رو دیدم که توجه منو به خودش جلب کرد.......رفتم پیشش و کلی صحبت کرد و بهم انرژی داد..........
یعنی کلا حالم عوض شد....
....از درون حالمو درست کرد......
خیلی خوشحال شدم وتشکر کردم و به راه خودم ادامه دادم.....
وقتی که داشتم میرفتم یهو با خودم گفتم ببینااااا قسمت بود با شیدا اینا نرم..........
چقدرررر خدارو شکر کردم که حالمو درست کرد......
یعنی این حرکتی که زد باعث شد 15 روز زودتر حالم درست شه......بازم شکرت....
..
ساعت 5 رسیدم خونه.....تا 7:25 بیدار بودم بعد خوابیدم تا 8:50.....
شب پدر و عمو بزرگه و خانوادش و مادربزرگ رفتن تبریز........
آخه دایی مادربزرگ فوت کرده بود.....
پدر خیلی اصرار کرد که ما هم بریم ولی ما راضی نشدیم.....
.....
روز پنج شنبه 94.2.10 : ظهر ساعت 2:30 تا 6 با دوستم مونا بودم.......
شام خونه سارا اینا دعوت بودیم.....ما و عمه اینا و دایی بزرگه و عمو وسطی و عمو کوچیکه.....
خوش گذشت......اون دو تا شیطون فقط دل میبرن.....خصوصا ساناز.....
نظرات شما عزیزان: